رويارويى علما با فرقه هاى انحرافى در دوره قاجار (5)
رويارويى علما با فرقه هاى انحرافى در دوره قاجار (5)
رويارويى علما، با گروههاى انحرافى
ميرزاى قمى: وى در رد صوفيه، از دو زاويه به كندو كاو پرداخت و در اين بررسى و ارزيابى به اين نتيجه رسيد كه نه عقايد، باورها و آموزههاى اين گروه همخوانى با شريعت دارد و نه رفتار و مشى رهبران و پيروان اين گروه، برابر احكام شرع است و مىتواند الگوى فرد مسلمان باشد:
«چندان كه سعى كرديم كه بفهميم كه آيا طريقه اين جماعت به آنچه به ما رسيده است، با شريعت، موافقت دارد، به هيچ وجه نيافتيم و جمع ما بين شرع و سخن ايشان، ممكن نيست.. ..» (57)
«...آنچه معاين است از مشايخى كه عصر ما، مرشد بودهاند، مثل مشتاق على و مقصود على و نورعلى و امثال آنها، كه مريدان ايشان، در شأن ايشان غلو داشتهاند... محقق شد كه متصف به همه ناخوشيها بوده اند... و معلوم شد كه به غير از عوامفريبى و دنيا پرستى و رياست عوام كالانعام و بىمبالاتى در دين و بىخبرى از احكام شرع مبين از براى ايشان نبوده....» (58)
ملا احمد نراقى: وى در نقد صوفيه، نگاهى ژرف و همه سويه دارد. او، هماره ويژگيهاى مثبت اهل عرفان و مردان وارسته را مىستايد و از تلاشهاى بىدريغ عارفان در عرصه شعر، هنر، اخلاق، كلام و عرفان و ادب پارسى، به نيكى ياد كرده و در نوشتههاى خود از آنها به فراوانى بهره برده است:
آنچه نراقى با آن به مخالفت برخاسته، كارهاى ناشايسته و انديشههاى نادرست عارف نمايان بود كه به نام دين و مذهب، سر از فرمان شريعت برتافته بودند.
علامه نراقى، از عارفان اصيل و مردان علم و عمل كه با پيروى از قرآن و سنت، راه به حقيقت بردهاند، به بزرگى ياد كرده است. او، پس از بيان رهنمودهايى از عارفان بزرگ براى سير و سلوك، آنهابه تنهايى براى رسيدن به حقيقت بسنده نمىداند و بر اين باور است كه آموزههاى امامان (ع) بهترين، دستورالعمل براى پرورش دادن و رسيدن به سرچشمه حقيقت مىشمرد و به روندگان راه خدا سفارش كرده كه بايد بين عارف حقيقى و عارفنماى رهزن، فرق گذارند و در شبهاى ديجور، در پرتو مشعلهاى نورافشان حركت كنند:
«...و مخفى نماند كه اين همه صحيح است و ليكن شيخ و مرشدى اكمل و اتم از نبى و ولى و ائمهطاهرين (ع) نتواند بود. و آنچه شايد و بايد در كلمات ايشان، حاصل است و استخراج آنها از كلمات و اشارات ايشان، اصعب نسبت از شناختن شيخ و فرق ميان شياد و استاد.
اى بسا ابليس آدمروى هست
نراقى بارها، در كتابها و رسالههاى خود، يادآور شده كه براى بندگى خالص و پيمودن مقامهاى معنوى، تنها بايد در پى راه امامان بود. (60)
نراقى در نقدى عالمانه، مبانى فكرى و اصلىترين شعار صوفيان را به چالش مىكشد و براين عقيده است كه شعار و دنياگريزى و رو در رو قرار دادن دنيا و آخرت، با اسلام و مبانى فكرى امامان، همراهى ندارد و اين انديشه، به رهبانيت و بيرون راندن اسلام از عرصه جامعه و سپردن امور مردم به دست نااهلان مىانجامد.
نراقى، دين را از سياست جدا ندانسته و بر اين عقيده است كه عالمان پارسا و تواناى بر امور، مىبايد زمام جامعه را بر عهده گيرند.
نراقى، رفتار صوفيان را نيز به بوته نقد نهاده بود و در نگاه نراقى، گروه صوفيان خرقهپوش و زاهدنما، هيچ ميانهاى، نه با اسلام كه با شعارهاى خود نداشتند. دم زدن آنان از طريقت، زهد، قناعت، حلالخورى از براى فريب مردم بوده است و گرنه خود، در اين راه نمى پوييدند و بر اين جاده سير نمىكردند.
شعارشان همراهى و همگامى و همدردى با فقير مردمان خاكنشينان بود، ولى در عمل، پشتيبان ستمپيشگان و بيدادگران بودند. براى لقمهاى نان، به دريوزگى در خانه ستمپيشگان مىرفتند و حقيرانه بر سر سفره آنان مىنشستند و چشم به دست ستمپيشگان زراندوز و زراندوزان بى درد داشتند و دست در كاسه آنان:
«...گروهى ديگر، دست از شريعت برداشته و اساس دين و ملت را نابود انگاشته و احكام خدا را پشت پا زده و مباحى مذهب گشتهاند. نه حرام مىدانند و از هيچ مالى اجتناب مىكنند و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر مىگردند.» (61)
افزون بر اين ، دين را ابزار اباحىگرى و ميدان دادن به خواهشهاى نفسانى قرار دادهاند و به نام عشق و عرفان، از هيچ ناشايستى روى گردان نبوده و گاه حرامها و نبايدهاى دين را وسيله تقرب به خدا قرار دادهاند:
هيچ دانى چيست صوفى مشربى
ملحدى، بنگى، مباحى مذهبى
قيد شرع از دوش خود افكندهاى
كهنه انبان ز كفر آكندهاى
گربه سان، سر بر سر به زانو نهد
چون كند غافل، به دنبه بر جهد
من ندانم چيست اين صوفىگرى
كش سراسر حقه چون تو بنگرى (62)
نراقى اصل تكيه بر طريقت را در برابر شريعت، راهى به الحاد و بى دينى دانسته كه فرجام آن، رها شدن از قيد و بند بايدهاى شرعى است. چه در پندار صوفى نمايان، آن گاه كه رونده خود را در برابر حقيقت ديد و به سرچشمه رسيد، بىنياز از انجام كارهاى عبادى است و تنها كسانى كه به اين مرحله نرسيدهاند، وظيفه دارند فرمانهاى شرع را گردن نهند و اعمال ظاهرى را به جا مىآورند، به پندار اينان، خداوند از عبادتهاى ما، بىنياز است، يا خانه دل را بايستى آبادان نگهداشت و كارهايى چون نماز و روزه، و حج هيچ اثرى، در رساندن ما به خدا ندارد و يا آنچه براى مردم عوام، ناپسند و ناشايست است، بر ما رواست و شيخ و مريد را از راه باز نمىدارد. (63)
چگونگى رويارويى عالمان با فرقه شيخيه
اما در برابر، متكلمان و فقيهان شيعه، در رويارويى با اينان، بر معيار حق و انصاف، رفتار مىكردند.
علامه سيد مجيد گروسى، با هواداران شيخيه، با سعه صدر رفتار مىكرد و روش كسانى كه آسانگيرى بر آنان را بر نمىتابيدند، سبب گسترش تيرگيهاى موجود مىشمرد و بر اين عقيده بود كه با گفتو گو و رفتار نيكو، بهتر مىتوان گمراهان را از گمراهى و كژانديشان را از كژانديشى رهاند. (65)
ابوجعفر كرمانى، با كريم خان، رهبر شيخيه كرمان، از راه گفتو گو وارد شد و باورها و ديدگاههاى او را به نقد كشيد و اين چنين بود، شيوه آقا تقى بهبهانى در برخورد با شيخيه . (66)
ميرزا ابراهيم شيرازى، ميرزا ابراهيم محلاتى، سيد احمد اردكانى و... در نقد و رد ديدگاههاى احمد احسائى ، رسالههايى نگاشتند و ادعاهاى گروه شيخيه را درباره صفات خدا و مسأله ركن رابع، پاسخ گفتند. (67)
شيخ محمد حسين اصفهانى، در رويارويى با شيخيه، به روشنگرى پرداخت و در پرتو روشنگريهاى او، در كربلا و آگاهاندن مردم آن ديار از پيامدها، پندارهاى گروه شيخيه و گفتو گو با رهبران و هواداران اين گروه، پايگاههاى اجتماعى آنان را در كربلا كه بسيار بود، يكى پس از ديگرى برچيد و از اقتدار آنان كاست. (68)
در كربلا ، گروهى از علما، براى نقد و بررسى عقايد شيخيه، مجلس مناظره تشكيل دادند و در حضور شاگرد و جانشين برجسته او، سيد كاظم رشتى، به اين نتيجه رسيدند كه عقايد احسائى، با معيارهاى پذيرفته شده و ضرورى شيعه، سازگارى ندارد و جمعى از آنان به اين ناسازگارى فتوا دادند. (69)
نراقى، فيلسوف و خردگرا بود و عقيده داشت كه باور دينى، بايد با حجت و برهان، همراه باشد و معارف دينى، در روشنايى خرد و دانش، از بدل شدن به خرافه و غلو و گزافهگويى، در امان ماند . نراقى فقيه و اصولى بود، نقد و بررسى روايتها، اجتهاد و استنباط، از ويژگيهاى برجسته فقيهان اصولى است و اين گونه نگاه و نگرش، او را با شيخيه رويارو مىساخت؛ زيرا احسائى و شاگردانش، بر روش اخبارى بودند و به حجيت عقل و سهم آن در درك حسن و قبح و فهم آموزهها و دستورها، بها نمىدادند و براى آن، جايگاهى در نظر نمىگرفتند.
درايت و نقد و بررسى اسناد و كاووش در محتواى روايات، در انديشهآنان جايى نداشت. آنچه به امامان در كتابهاى حديثى نسبت داده شده بود، باور داشتند و در گاه ناسازگارى عقل و نقل، نقل را پيش مىداشتند و اين روش، آنان را به يك سونگرى و اعتقاد به آموزههاى غير واقعى و حتى ناسازگار با مذاق شريعت و آموزههاى اهل بيت، مىكشاند. (70)
با اين هياهو و غبارانگيزى گروه شيخيه، بسان ابرهاى تيره، بسيارى از شهرهاى ايران و عراق را فرا گرفته بود، اما در كاشان و حومه آن، به سبب پرتوافكنى و نورافشانيهاى منطقى و خردورزانه ملا احمد نراقى، اين گروه نتوانست با پندارها واوهام خود، در آسمان شفاف و روشن فكرى و عقيدتى آن ديار، تيرگى پديد آورد، در نجف نيز، حضور شيخ انصارى، از شاگردان نامور و برجسته نراقى، و روشنگريهاى وى، از ميداندارى و عرصهگردانى گروه شيخيه جلوگيرى كرد و انديشههاى والاى او، راه جولان را براين گروه بست. شيخ انصارى به سلامت انديشه گروه شيخيه و رفتارشان، به ديدهترديد مىنگريست؛ از اين روى، به رهبران و پيروان اين گروه ميدان كار و دخالت در امور حوزه را نمىداد. (71)
علما، در رويارويى به شبههافكنيهاى مارتين مسيحى
استعمار مىپنداشت، ايران هم مانند كشورهاى آفريقايى و سرزمينهاى غير مسلمان است كه مىتواند با فرستادن مزدوران و جاسوسان خود در لباس كشيش و برگرداندن عقايد و باورهاى آنان، زمينه را براى حضور مقتدرانه خود فراهم آورد؛ اما آن سوى قضيه را نخوانده بود كه باورهاى اسلامى در جان و روح مردم مسلمان ايران، بسيار قوى و ريشهدار است و از ديگرسوى، علماى بيدار ايران، در برابر هر رهزن انديشه، آگاهانه و شجاعانه مىايستند و نمىگذارند گزندى به باورهاى اسلامى برسد و دستهاى مرموز و آلوده، باورها و آموزههاى روشن و شفاف مردم را بيالايند و كدر سازند.
مارتين، در ايران، در پناه قدرت خارجى و داخلى، به لجنپراكنى عليه مقدسات اسلام پرداخت؛ دستورها و احكام جزائى اسلام را خشن مىخواند و دين و آيين مسيحيت را آيين دوستى، محبت و تساهل. تلاش مىورزيد به پندار واهى خود در سنديت قرآن خدشه وارد سازد و پيامبر عظيمالشأن اسلام (ص) را از جايگاه والايى كه در جان و روح مردم مسلمان داشت پايين بياورد.
او از رودررويى و گفتو گو با اهل فن و علماى بزرگ و متكلمان نكته سنج و باريكانديش و آشناى به دقايق بحث، پرهيز مىكرد و هميشه به گونهاى زمينهسازى مىكرد كه با افراد كماطلاع و كمدانش رو به رو گردد و به بحث درباره اسلام بپردازد. (72)
علما، هر يك برابر ذوق و سليقه و دانش و ابتكار خويش، به نقد پندارهاى مارتين پرداختند و ملا احمد نراقى در رد وى، كتاب «سيف الامه» را نگاشت.
نراقى، با دقت و همهسونگرى وارد ميدان شد، در ابتدا براى فهم مطالب تورات وانجيل، شمارى از آشنايان به زبان دو كتاب را گرد آورد وبا كمك آنان، محتواى اين دو كتاب را به درستى فهم كرد. و حتى براى آگاهى درست از واژگان واصطلاحات دشوار و پيچيده تورات و انجيل، به جستو جوى كتابها و نوشتههاى كمياب پرداخت و در اين كاووش، به مخزن كتابهاى ملا موشه يهودى دست يافت. (73)
علامه نراقى، در جستو جوى تاريخى و بررسى دقيق نوشتههاى مارتين، به اين نتيجه رسيد كه: آنچه نوشته و نشر داده از خود او نيست، بلكه نوشتههاى شخصى به نام فليپ است كه مارتين به نام خود نشر داده است.
ايشان، پس از ثابت كردن دقيق و استدلالى نبوت پيامبر اسلام (ص) به شبهههاى نويسندگان مسيحى پاسخ گفت و ثابت كرد شريعت اصلى عيسى (ع) همان است كه اسلام فرموده و انجيل تحريف شده و در خور استناد نيست.
نراقى، خردمندانه و با منطق و برهان به اين تهمت كه اسلام، دين شمشير است و قرآن، منادى جنگ است، نه صلح، پاسخ گفت و با سه مقدمه تحليلى، اين تصوير را از گذشته اسلام و تمدن اسلامى، نادرست خواند.
نخست: در آغاز، اسلام، قدرتى نداشت و اين منطق، استدلال و دليلهاى خردمندانه و برخاسته از سرشت انسانها بود كه مردم به آن گرايش پيدا كردند.
دوم: جنگهاى صدر اسلام، بيش تر، جنبه دفاعى داشته است. اين دشمن بود كه هجوم مىآورد و شبيخون مىزده و مسلمانان از خود دفاع مىكردهاند.
سوم: اهل شقاوت و اشرار را، وقتى از راه اندرز نتوان به راه آورد، بايد از شمشير استفاده كرد.
«...بديهى است كه در بدو امر، شمشيرى در كار نبود، بلكه خلق بىشمارى به دين او درآمدند، قبل از مأمور شدن به جهاد و آنچه پيش از جهاد به دين آن مبرور شدند، بسيار بيشتر بودند از آنچه در تمام مدت حيات جناب عيسوى به دين او درآمدهبودند....
و آن حضرت، اغلب، مبادرتى به جنگ ننمود، بلكه ابتدا، اهل فتنه و لجاج، آتش فتنه و حرب افروختند، يا امرى را مرتكب شدند كه موجب محاربه ايشان شد و ثانيا اين كه اهل بغض و عداوت را به جز عذاب و سياست، چارهاى نيست.» (74)
نراقى، در بيان فلسفه مجازاتهاى اسلامى، اين نكته را يادآور مىشود كه اگر خشونتى هست، با در نظر گرفتن مصلحت نوع انسان است. اين خشونت، بسان تيغ جراح است. همانگونه كه تيغ جراح را نمىتوان ابزار خشونت ناميد و جراح را انسان خشن و بىرحم دانست.
پيامبرى كه براى اصلاح جامعه و پاك و پاكيزه كردن ساحت جامعه از لوث وجودتبهكاران و فسادانگيزان، برانگيخته شده و در گاه نياز تيغ مىكشد، نمىتوان خشونت طلب ناميد كه چنين موضعگيرى در برابر وى حركتى است نابخردانه و از روى جهل.
پيامبر اسلام طبيبدوار بود و مرهمگذار زخمها، او با مرهم و تيغ به درمان دردها مىپرداخت . گاه براى بهبود زخمهاى روح، از مرهم استفاده مىكرد كه همان اندرزها و پندهاى وى بود و گاه از تيغ. آن هم وقتى هيچ راهى براى اصلاح نمىماند. با اين كه راههاى خير و صلاحرا نشان داده بود و پيامدهاى گناه را يكى پس از ديگرى، برشمرده بود و... باز كسى دست به گناه مىيازيد و كژراهه مىپيمود و آرامش و صفاى جامعه را به هم مىزد، فضاى جامعه و خانواده را آلوده مىساخت و لجن مىپراكند. اين جا بود كه از قوه قهريه استفاده مىشد، كارى كه هر صاحب خردى، آن را مىستايد.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مظهر اسم رحيم و مظهر اسم قهار خداوند بود:
« پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مظهر جميع اسماء الهيه بود. همچنان كه مظهر اسم رحيم بود و در حق او خداوند فرموده بود: «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين» ، همچنين مظهر اسم قهار و صفت قهاريه نيز بود و بايد اين صفت نيز در آن ظهور نمايد و اين، به جز كشيدن تيغ، نمىشود و از اين است كه فرمود: نصرت بالرعب. يعنى هيبت مرا در دلها افكندند. بلكه همين عمل دفع اهل لجاج و شر ، دليل بر نهايت قوت مرتبه نبوت اوست چه انبياء، اطباء نفوسند، چون اطباى اجسام.
در مدت پانزده سال ، آن جناب مقدس، ارشاد نمود و ارائه طريق كرد واهل خير و صلاح و استعداد، هر كس به منصه ظهور در پيشگاه خاطر همايون او رسيد. پس به قطع اعضاى فاسد پرداخت.» (75)
البته، علامه نراقى، در بحث از اين كه اگر پند و اندرز كارگر نبود، بايد از زور استفاده كرد، هشيارانه نكتهاى را يادآور مىشود و آن اين كه: مبارزه با فساد، بىقاعده و قانون نيست و اين مهم، از هر كسى بر نمىآيد.
حدود شرعى، بايد به دقت، از سوى كسانى كه شايستگى دارند، اجرا گردد، بدون تند روى و يا كوتاهى. كه اگر شايستگان بر اين كار همت نگمارند و يا دستشان كوتاه باشد از اجرا، يا تند روى بشود و كوتاهى، به جاى اصلاح، به افساد مىانجامد.
كسى كه به مبارزه با فساد و تباهى بر مىخيزد و برآن است ريشه فساد را بركند و تباهيها را بزدايد، بايد خود پاك باشد، فساد را به درستى بشناسد، در كار خود كاردان و عاقبت انديش باشد و در گاه انجام كار، دو دل نباشد و ترس بر او چيره نگردد.
«ولكن اين عمل را نمىكند، مگر حذاق واقوياء النفوس از اطبا، كه از بواطن اعضاء مطلع شوند. اما اطبايى كه به اين مرتبه نرسيدهاند و در حذاقت، مرتبهكمال ندارند، هرگز اقدام به چنين اعمالى نمىنمايند و جرأت نمىكنند. همچنين بر انبياء كه اطباء نفوسند، لازم است كه چون در ميان نوع انسان، افرادى را ديد كه اميد اصلاح و استعداد خير در ايشان نيست، بلكه فساد و فتنه ايشان سرايت در افراد مىكند، بر او لازم است، قلع و قمع ايشان و اين، موقوف است به وصول غايت مرتبه احاطه كه خود محيط باشد به استعدادات و قابليات افراد بشر....» (76)
اين روش منطقى علما در رويارويى با گروهها و فرقهها و انديشههاى انحرافى و پاسخگويى به شبههها، سبب شده، آن همه هياهو و غبارانگيزى فرو بنشيند و دستهاى خارجى فتنهانگيز و غائلهآفرين رو شوند و از هدفهاى شوم آنان پرده برداشته شود و مردم آگاهانه از دور فرقهسازان و شبههافكنان پراكنده شوند و اسلام ناب ، تواناتر از هميشه، به راه خود ادامه دهد و به دلهاى مشتاق راه يابد و دگرگونى بيافريند.
پی نوشت ها :
.57 جامعالشتات، ميرزا ابوالقاسم قمى، ج2/761، الرضوان.
.58 همان773/.
59.خزائن، ملااحمد نراقى498/.
.60 همان501/.
.61 معراجالسعاده481/.
.62 مثنوى طاقديس، ملااحمد نراقى120/، اميركبير.
.63 معراجالسعاده 481/.
.64 كرام البرره، ج1/ .254
.65 نقباءالبشر، ج3/ .1212
.66 كرام البرره، ج1/ .333 219
.67 الذريعه، ج10/ .162
.68 كرام البرره، ج1/ .390
.69 قصص العلماء44/.
.70 وحيد بهبهانى، على دوانى92/.
.71 زندگى شخصيت شيخ انصارى108/.
.72 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران با دو رويه تمدن بورژوازى غرب516/.
.73 سيفالامه، ملااحمد نراقى113/، چاپ سنگى .1330
.74 همان 40/، .254
.75 همان255/.
.76 همان.
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}